سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس حکمت، مدارا کردن با مردم است . [امام علی علیه السلام]

حرم عشق

اینم یه اهنگ خیلی قشنگ از محسن یاحقی که برای نامردایی مثل... خونده! برای دانلودش روی ادامه مطلب کلیک کنید.

کنار هر قطره ی اشکم هزار خاطر دفنه

 

اونقدر خاطر دارم که گویی قد یک قرنه

 

گلو می سوزه از عشقت عشقی که مثه زهره

 

ولی بی عشق تو هر دم خنده با لبهای من قهره

 

درسته با منی اما به این بودن نیازارم

 

تو که حتی با چشماتم نمی گی آه دوست دارم

 

اگه گفتی دوست دارم فقط بازی لبهات بود

 

وگرنه رنگ خودخواهی نشسته توی چشمات بود

 

هر چی عشقه توی دنیا من می خواستم مال ما شه

 

اما تو هیچ وقت نذاشتی بینمون غصه نباشه

 

فکر می کردم با یه بوسه با تو هم خونه می مونم

 

نمی دونستم نمی شه آخه بی تو نمیتونم

 

گله می کنم من از تو از تو که این همه بی رحمی

 

هزار بار مردم از عشقت تو که هیچ وقت نمی فهمی

 

چشام همزاذ اشک و خون دلم همسایه ی آهه

 

زمونه گرگ و عشق تو شبیه مکر روباه

 

شدم چوپان ساده لوح کنار گله ی احساس

 

چه رسمی داره این گله سر چنگال گرگ دعواست

 

تو اونقدر خواستنی هستی که این گله نمی فهمه

 

اگه لبخند به لب داری دلت از سنگ و بی رحمه

 

ببخش خوبم اگه این عشق حیله ی تورو رو کرد

 

نفرین به دل ساده که به چنگال تو خو کرد ...


ای کاش می دونستم ستارم الان کجاست!

بعضی وقتا با خودم میگم نکنه ستاره ی من مال کس دیگه ای...

وای نه! حتی فکر کردن بهش عذابم می ده، آخه خودش میدونه که

« من بی ستاره همه عمرم تباهه

روزای عمرم همه رنگ سیاهه

دونه به دونه نفسام بی ستاره

حتی یه ذره بوی زندگی نداره

بی اون نمی خوام دیگه زنده بمونم

جز اون نمی خوام واسه هیچکس بخونم!!!»

«مهتاب»

 

 




مهتاب ::: پنج شنبه 87/4/13::: ساعت 2:1 عصر

بغضی تلخ گلویم را می فشارد .

خشک شدن دشت سر سبز دلم را می بینم و هیچ نمی توانم بکنم.

از آن دشت پر هیاهو و کلبه ی خوشبختی که وسط آن قرار داشت

کویری بیش نمانده . پیش می روم .

آه !  زمین داغش پاهایم را می سوزاند

آسمان تیره ی تیره است اما گرمای شدیدی از آن

صورتم را می سوزاند.

درون کلبه می روم . در و دیوارش را که عنکبوت نومیدی زینت بخشیده

ورانداز می کنم،

حریر نازک پنجره را کنار می زنم .

آه! باغ امید هنوز هم سرسبز است هنوز پرندگان رجا اینجا در حال پروازند،

هنوز هم اینجا قاصدکها با نوای نسیم می رقصند و این یعنی

هنوز هم این دل امید به بازگشت آن سفر کرده دارد.سفر کرده ای که ستاره میخوانمش!

پرده را رها می کنم و روی تخت دراز می کشم.

ساعت روی دیوار به من نیشخند می زند.

چشم هایم را می بندم اما صدای پچ پچ عقربه ها را می شنوم که می گویند:

« زمان گذشت و هیچ خبری از ستاره اش نشد،کسیکه رفته  دیگر باز نخواهد گشت »

و این صدا مدام در گوشم می پیچد:

«کسیکه رفته دیگر باز نخواهد گشت.......!!!!»

یعنی ستاره برای همیشه آسمان دلم را تنها گذاشته؟

باور نمی کنم!

من هنوز هم با بغض تلخ و سنگینی که در گلو دارم منتظرش هستم.

منتظر او ، منتظر ستاره! ستاره ای که زینت بخش آسمان سیاه دلم بود.

 «مهتاب»




مهتاب ::: پنج شنبه 87/4/13::: ساعت 2:0 عصر

آخرین حرفش این بود:« فراموشم کن!»

آه! کاش او ذره ای می دانست معنی عشق را!

آنوقت می فهمید که خواسته اش نا ممکن است.

مگر می شود ستاره ای به دلی بیاید و بعد برود بی آنکه جای خالی اش...!

آه!آه!آه از این همه سنگدلی!

« مهتاب»

 




مهتاب ::: پنج شنبه 87/4/13::: ساعت 2:0 عصر

مرا می خواستی تا شاعری را

ببینب روز و شب دیوانه ی خویش

مرا می خواستی تا در همه شهر

ز هر کس بشنوی افسانه ی خویش

مرا می خواستی تا از دل من

برانگیزی نوای بینوایی

به صد افسون دهی هر دم فریبم

به دل سختی کنی بر من خدایی!

مرا می خواستی تا در غزل ها

تو را «زیبا تر از مهتاب » گویم.

تنت را «در میان چشمه ی نور»

شبانگاهان مهتابی بشویم.

مرا می خواستی تا نزد مردم

تو را الهام بخش خویش خوانم

به بال نغمه های آسمانی،

به بام آسمان هایت نشانم،

مرا می خواستی تا از سر ناز

ببینی پیش پایت زاریم را

بخوانی هر زمان در دفتر من

غم شب تا سحر بیداریم را

مرا می خواستی ، اما چه حاصل

برایت هر چه کردم باز کم بود!

مرا روزی رها کردی در این شهر

که این یک قطره دل دریای غم بود!

تو را می خواستم تا در جوانی

نمیرم از غم بی همزبانی،

غم بی همزبانی سوخت جانم

چه می خواهم دگر زین زندگانی؟!

 

فریدون مشیری




مهتاب ::: پنج شنبه 87/4/13::: ساعت 1:59 عصر

<      1   2   3      >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 5


بازدید دیروز: 4


کل بازدید :6590
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<