سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا کس که با نیکویى بدو گرفتار گردیده است و بسا مغرور بدانکه گناهش پوشیده است ، و بسا کس که فریب خورد به سخن نیکویى که در باره او بر زبانها رود ، و خدا هیچ کس را نیازمود چون کسى که او را در زندگى مهلتى بود . [ و این گفتار پیش از این گذشت ، لیکن اینجا در آن زیادتى است سودمند . ] [نهج البلاغه]

حرم عشق

بغضی تلخ گلویم را می فشارد .

خشک شدن دشت سر سبز دلم را می بینم و هیچ نمی توانم بکنم.

از آن دشت پر هیاهو و کلبه ی خوشبختی که وسط آن قرار داشت

کویری بیش نمانده . پیش می روم .

آه !  زمین داغش پاهایم را می سوزاند

آسمان تیره ی تیره است اما گرمای شدیدی از آن

صورتم را می سوزاند.

درون کلبه می روم . در و دیوارش را که عنکبوت نومیدی زینت بخشیده

ورانداز می کنم،

حریر نازک پنجره را کنار می زنم .

آه! باغ امید هنوز هم سرسبز است هنوز پرندگان رجا اینجا در حال پروازند،

هنوز هم اینجا قاصدکها با نوای نسیم می رقصند و این یعنی

هنوز هم این دل امید به بازگشت آن سفر کرده دارد.سفر کرده ای که ستاره میخوانمش!

پرده را رها می کنم و روی تخت دراز می کشم.

ساعت روی دیوار به من نیشخند می زند.

چشم هایم را می بندم اما صدای پچ پچ عقربه ها را می شنوم که می گویند:

« زمان گذشت و هیچ خبری از ستاره اش نشد،کسیکه رفته  دیگر باز نخواهد گشت »

و این صدا مدام در گوشم می پیچد:

«کسیکه رفته دیگر باز نخواهد گشت.......!!!!»

یعنی ستاره برای همیشه آسمان دلم را تنها گذاشته؟

باور نمی کنم!

من هنوز هم با بغض تلخ و سنگینی که در گلو دارم منتظرش هستم.

منتظر او ، منتظر ستاره! ستاره ای که زینت بخش آسمان سیاه دلم بود.

 «مهتاب»




مهتاب ::: پنج شنبه 87/4/13::: ساعت 2:0 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :6583
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<